گلدونه خونه ماگلدونه خونه ما، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

مــــــــــــادرانـــــــــــــــــــه

توانایی های اخیر من

1392/9/3 21:37
نویسنده : گلی جون
169 بازدید
اشتراک گذاری

چند روزی مریض بودم و مامانیم منو فورا برد دکتر و دکتر برام کلی دارو نوشت. الان یکم بهترم ولی بازم  از سینه ام یه صداهایی میاد اصلا ازشون خوشم نمیاد.

کنار پنجره اتاقم سرپا می ایستم و از اون بالا آدمها رو نگاه می کنم و در همین حال هم خودمو برا مامانم لوس می کنم و سرمو عقب می کشم تا مامانم منو بوس بده و منم در جواب بوسش چون بلد نیستم بوس بدم می خورمش و هاااااااااااااا می کنم و دوباره این تکرا میشه..

وقتی مامانیم تو آشپزخونه است منم تند تند چهار دست و پا می رم دنبال مامانیم و پاهاشو می گیرم و بلند میشم و به مامانم می گم که منو بغل کنه حالا به من چه که داره چه کاری انجام می ده. ماشین لباسشویی رو هم می گیرم و بلند میشم همچنین اجاق گاز رو و وقتی خودمو تویه آینه فرش می بینم دهنمو میچسبونم به در فر وکلی با خودم "ها بازی" می کنم.

ریموت و هرچیزی که شبیه تلفن باشه رو می گیرم دستم و تا مامانیم میگه الوووووووووو می ذارم کنار گوشم و غش غش می خندم و اگه ببینم مامانی داره با تلفن حرف می زنه بدو بدو با خنده می دوم که شاید مامانی یکم تلفنو به من بده.

وقتی مامانم نماز می خونه می شینم جلوی سجاده اش و نگاهی همرا بت خنده بهش می اندازم. خدا مامانم و می بخشه اگه اون در حال نماز خوندن بخنده؟؟ نمی دونم ولی خداکنه که ببخشه.. و در همان بین مهر رو با برقی که تو چشمام هست برمی دارم. مامان ازم میگیره و من باز بر می دارم و پرتش می کنم طرفی. 

مامان نوشت: مامانی قربون اون برق چشمهات و خندهای معنی دارت. وقتی که خودتو میاری جلو که ببوسمت تمام غصه هام از یادم میره تو عشق منی. تو بهشت زمینی من هستی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)