گلدونه خونه ماگلدونه خونه ما، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

مــــــــــــادرانـــــــــــــــــــه

6 سالگی

دخترکم 6 ساله شد و این مشغله زمان چه ها نمی کند با ادم چه چیزها می خواستم بنویسم و نتوانستم و چه روزهای خوب یا تلخی که گذشت. هر آتچه بود غبار زمان بران گرفته و در این میان موقیتها و کارهای عروسکم در ان برق می زند. چقدر کتاب خواندم و زیاد وقتی برای بازی با او را نداشتم و اکنون هم همانطور است کتاب و درس........ عزیزکم بدان آنچه را اکنون درحال انجام دادنش هستم فقط برای پیدا کردن و مهیا ساختن آینده ای روشنتر و قابل اعتمادتر است. دوستت دارم با تمام سلولهای جانم......
22 فروردين 1398

اولین قصه دخترانه

اولین بار بود که امروز دخترما رفت کاغذ و قلم اورد و خواست قصه ای که می گه رو بنویسم براش. من هم همون دست خط رو بدون اینکه پاکنویس کنم می ذارم   ...
18 شهريور 1396

مهربانانه

مهربانانه کودکان چه معصومانه مهربانند. پرنسس خانه ما چند جوجه برای خود در منزل مادری ام دارد. جوجه ها با هم اخت گرفتند و زود صدای جیک جیکشان تمام شد. یکی از انها بسیار جیک می زد و همیشه در حال جیک زدن است. مامان این چرا اینقدر داد می زند من: این از ان دسته جوجه هایی است که ههمیشه نق می زنند. پرنسس: چرا کسی با او دوست نمی شود چرا پیش دوستانش نمی رود؟ من که میخواستم به صورت غیز مستقیم درس غر نزدن به او بدهم گفتم: چون جیغ و نق می زند کسی دوستش نمی شود. پرنسس ما ناگهان جلدی بلند شد و رفت به سمت جوجه اش در حیاط. من: کجا می ری؟ پرنسس: می رم تا باهاش دوست بشم. و این است دنیای زیبای دخترکمان....
8 تير 1396

چهارسالانه

دخترک کوچک من چهارساله شد و چه زود گذشت... کودک شیرین تر از جانم اکنون دیگر خانمی شده است برای خودش. حرفهای بزرگانه می زند و دهانتان را از تعجب باز نگه می دارد. او اکنون به قول خودش عاشق لباس دامنی، کفش پاشته بلند و مرغ سوخاری است. البته عاشقانه های دیگری هم در این لیست قرار دارد چه بسا که اینها تاپترینشان است.  دخترکم به کلاس فلوت و باله می روند و او عاشق باله رین شدن است البته به قول خودش. در خانه و کوچه پاشنه بلند راه می رود( به قول خودش) می چرخد و گاهی مب پرد و چه بسا این پریدنها کار دستش داده و چندین بار پاهایش خراش برداشتند. در این شور و هیاهو کارتون leep هم پیاز داغش را زیاد کرده و می خواهد مثل فیلیسی پرش بلندی از پله های...
12 خرداد 1396

خوگیرانه

در این چند ماه گذشته شاهد تغییرات زیادی تو زندگی شخصی خودمون شدیم. یکی از او تغییرات کار کردن تقریبا 12 ساعت در روز برای من بود که به الطبع تویه روند و زندگی روزمره کل خانواده تاثیر گذار بود. که اصلی ترین فرد این خانواده تو بودی. خلاصه به هر ترتیبی که شده با تمام بی قراری ها و اضطراب جدایی های اولیه در دو سه ماه اول کار خوشبختانه کم کم عادت کردی که این دوری موقت رو بپذیری. حالا روزها رو با مامانا سر می کنی و گاه گاهی میادی آموزشگاه به من سر می زنی تو کلاسهای من می شینی و گاها شیطنت و گاه گاهی تو سوال پرسیدنها از بچه ها پیشاپیش جواب می دی.  با تمام مشغله و کمبودهای مادی که تو این راه دارم و برای راه اندازی این موسسه دست به عصا...
31 مرداد 1395

متعجبانه

تا حالا شده حرفی نداشته باشید در برابر بلبل زبونی های نوگلتون؟؟؟ الان یکی شو براتون می نویسم نازبانوی ما چند وقتی از بر سر حمام رفتن و نرفتن با ما کل می اندازد  در ادامه حرفهایش را بخوانید: من: برو حمام بو می گیری مثل حنی می شوی و بعد تنها می نشینی روی سه پایه و خلاصه کل شعر حسنی را برایش می خوانم ولی نازبانو:چرا بو می گیرم من: چون حمام نمی روی نازبانو:چه جوری بو می گیرم؟ من: چون عرق می کنی نازبانو: چه جوری عرق می کنم من: چون بازی می کنی سرآخر می گوید بزاربو بگیرم اشکال ندارهمن که تا دو روز دیگه بازی نمی کنم بوها می روند بعدش می روم بازی حالا شما باشید چه می کنید؟؟ باز هم قصه بوبی بو گندو رو تعریف می ک...
15 تير 1395

سؤالانه

سوالهای عجیب و غریب... و جوابهای؟؟ مشغول خواندن کتاب داستان  دزد و مرغ فلفلی بودم که به صفحه سوم داستان رسیدم که فلفلی در حال صدا کردن مرغش بود تصویر به گونه ای بود که اکوی صدا را به صورت خط نشان می داد. نازدار ما: مامان این خطها چیه من: صدای فلفلی نازدار: پس چرا من حرف می زنم صدای من خط این شکلی نداره؟؟ من:  میخاست نشون بده که داره داد می زنه نقاشش خط کشیده براستی گاهی سوالهایت جواب ندارد چه باید کرد؟؟ ...
24 خرداد 1395