گلدونه خونه ماگلدونه خونه ما، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

مــــــــــــادرانـــــــــــــــــــه

دخترک شیرین زبان

دوماهی می شود که مجال آن را نداشتم تا مطلبی بر این دفتر خاطراتت حک کنم. در این دوماه پیشرفتهای خوبی داشتیم و زبان انگلیسی ات بهتر شده و مدام عروسکهایت را میاوری و اعضای بدنشان را به انگلیسی می گویی. وقتی کودکی می بینی او را بیبی صدا می زنی و گربه و خیلی چیزهای دیگر را می گی خوشحالم که شاهد پیشرفتهایت هستم. تو این دوماه هم دوبار دوباره اس و تهوع گرفتی اونم نصفه شب که مارو روانه کلینیک کودکان کرد و خدا رو شکر حالت خوب شد. دیروز مصادف با 12 مرداد شاهد رویش پنجمین دندان یعنی دندان نیش پایانی بودم یادمه که چند وقته پیش نوشتم که دندان پنجمت دراومده ولی چند روز بعدش دیدم که دندان نبود و دیگه اون پست رو ویرایش نکردم چون تاریخش بهم می خورد. ...
14 مرداد 1393

محبت دخترانه

خواب بعد از ظهر: هنوز زیاد نخوابیده بیدار می شی قبل از اینکه کامل بیدار شی کنارت می خوابم و تظاهر می کنم که خوابیدم  در حالی که با چشمانی نیمه بسته نگاهت می کننم تا که شاید کمی بیشتر بخوابی. من را می بینی و کمی چشمانت را روی هم می گذاری ولی انگار خوابت نمی آید. کنارم میایی لبهانت را روی لبهایم می گذاری و می گویی "مامممممم". توجهی نمی کنم تا بیشتر از عشقت سرمست شوم. سرت را روی صورتم می گذاری تا شاید اینگونه بیدار شوم ولی انگار سودی نداشت. دوباره سرت را روی سینه و شکمم می گذاری و باز مادر بیدار نشد  . در حالی که جلوی خنده ام را گرفتم ناگهان چشمت به سنجاق سرهایت می افتد که گوشه ای قرار دارد. آنها را بر می داری و سعی می کن...
27 خرداد 1393

روزهای سخت

جامانده ار قبل: دو هفته قبل برای اولین بار تو رو بردیم قصر کودک و تو تنها از تماشای شادی بچه ها و بازی با چراغها لذت بردی و اصلا با هیچ وسیله بازی سرگرم نشدی و همشون رو می گفتی " نه نه نه" با اون تکونهای دست خوشگلت فردای اون روز رفتیم کارتینگ و از اونجایی که نتونستیم تو رو بذاریم خونه مامانا تو هم با ما اومدی و منو بابایی هر کدوم جدا جدا سوار شدیم  بسی خوشمان آمد و لذت بخش بود. اما روزهای سخت ما از اونجا شروع شد که تعطیلات 13 خرداد راهی منزل عزیز شدیم و از اونجا رفتیم ییلاق عزیزت اینها. جایی که هیچ وقت دوستش نداشتم . بعد از اون در راه برگشت به خونه من اس و تهوع کرفتم و حالم خیلی بد شد که مجبور بویم چند جا به خاطر همین م...
23 خرداد 1393

اواخر 14 ماهگی

هفته قبل جمعه راهی پارک ملی بوجاق شدیم دخترم خیلی خوشحال بود چون اونجا یه دشت بزرگ بود و اون می تونست راحت همه جا بدوه تونست خیلی راحت گاو ، اسب و گاومیش ببینه نمی دونم دیگه چه حیونهای دیگه ای بودند چون ما هرچی جلو می رفتیم این پارک تموم نمی شد که نمی شد و فقط همین حیوانها رو دیدیم. دیشب رفتیم رستوران کارن و کباب و دیزی خوردیم ولی چه سود تو تنها چیزی که می خوردی فقط زیتون و دوغ بود و اونم اصرار داشتی خودت تنها بطریشو دستت بگیری و در این مراحل البته یه عالمه دوغ روی فرش ریخت  از زیتون خوردن نگو که یکم می خوردی بقیه اشو می انداختی بیرون مثل رنده فقط ریز می کردی فردا می ریم خونه عزیزت (مادر بابا) زیاد خوشحال نیستم چون بهم اصلا خوش ن...
13 خرداد 1393

پرنسس و کتاب

کتابهایت را یکی یکی برایم می آوری و من در طول روز بیش از 10 بار آنها را برایت می خوانم از عکسهای کتابها استفاده می کنم و داستان را جور دیگر برایت توضیح می دهم. عاشق کتابچه کوچکی هستی که عمو مجید (دوست بابا) از دبی برایت آورده است الحق کتاب خوبی است هم جنس کاغذهایش محکم است و هم اینکه به صورت اسلایدی برایت باز می شود. دوستش داری و من هر روز برایت انها را میخوانم. البته ناگفته نماند که این کتابها انگلیسی است و تو چندان به کتابهای کودکانه فارسی همچین علاقه ای را نشان نمی دهی. امروز باز هم در تمرین بودیم تا کم کم تو را از پوشک بگیرم. ولی باز برگشتی به چند روز پیش. پیشرفت خوبی داشتیم ولی نمی دانم چرا بعضی روزها اصلا همکاری نمی کنی. دوست دارم ک...
31 ارديبهشت 1393

دایره لغات

  دختری دارم همچون برگ گل زیبا و شاداب و از خداوند بزرگ می خواهم که  همیشه نگهدارش باشد.        دایره لغات دخملی هزاران الله اکبر داره بیشتر میشه به دایی دای میگه با تشدید رو حرف ی. عکس عروسی ما رو که دیوار می بینه نشون میده و می گه بابا البته این قلم آخری و خیلی وقت بود می گفت ولی یادم می رفت بنویسم عکس خودش رو که رو دیوار خونه مامانم اینها هست هم وقتی ازش می پرسیم کیه؟؟ خوشو نشون می ده. کلکی هست واسه خودش وقتی که بهش عکس عروسی خودمونو نشون می دم می گم مامان کو با دست خودشو اشاره می کنه و می خنده می دونم که می خواد با اینکار منو اذیت کنه مثلا . دو روز گذشته عمه  و عموش مهمانهای ما بودند و بابایی همین...
27 ارديبهشت 1393

حرفهای دخترک

دخترم کم کم داره شروع می کنه به حرف زدن و کلماتی مثله س رو با فتحه و کشیده بیان می کنه وقتی وارد مکانی میشه تا سلام  کنه. سا ااا هم منظرش ساعت هست که البته ساعت رو به clock و تیک تاک هم می شناسه. وقتی بهش می گم بریم  cat ببینیم منظورمون رو متوجه میشه و سریعا می ره طرف بالکن تا اون رو ببینه. finger  هم متوجه می شه و با دستهاش انگشتهاشو نشون می ده. ماشالله به هوشت مامانی. عاشق سه چرخه سواری و گردش در پارک و البته دویدن در پارکه و ما غروبها می ریم گردش علمی در پارک و انواع حیوانات و مورچه و حشرات رو می بینیم و من اونها رو معرفی می کنم. عاشق سی دی زبانش هست و با اون فقط ناهاز یا شام می خوره و قبل از اینکه آهنگهای مورد علاقه ...
18 ارديبهشت 1393