گلدونه خونه ماگلدونه خونه ما، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

مــــــــــــادرانـــــــــــــــــــه

دکترانه

وقتی که مادر یکم حالش بد می شود.. صبح مشغول جارو کشیدن یم شوم تو هم شادمانه از این طرف به آن طرف می دوی. مبلها را به کنار می کشم تا پشتش را جارو کنم ازاین فرصت استفاده می کنی و پشت مبلها با من قایم باشک بازی می کنی و می گویی: دای موشه سلام! سلام موشه!! قطعه دیگری از جارو برقی بر می داری و با آن بازی می کنی و من هم همچنان در حال کار. تو: مامان اینجا رو تمیز کن اینجا خیلی کثیفه ها!! تمیز کن مورچه میاد  spider میاد  mouse میاد من: چشم تمیز می کنم. یکی یکی اسباب بازیهایت را از کف اتاق جمع می کنی و می بری توی اتاق خودت می گذاری و می گویی وسایلهای منو  vacum cleaner نخوره ها؟؟؟؟؟؟ من: باشه مامان شما جمع کنی نمی خوره...
10 شهريور 1394

شخصیتهای دخترانه

شب که می شود مرا می بوسی نوازش می دهی..... می گویی مامان برایم داستان "ماشروم "(mashroom) را بخون یکی از شخصیتهایی که خودت نام گذاشتی بعد نوبت به "پاخشوش" (pakhshoosh) بیندی (bindi) می شود باید برای اینها هم قصه بسازم قصه ای کوتاه که دوست داشته باشی و بعد آماده خواب شوی... مرحله بعدی خواب شروع می شود و ار من می خواهی که پشت و شکمت را خارش دهم و دستانم بدن نرم و پنبه مانندت را می نوازد و چقدر خرسند می شوم. کمی که می گذرد اگر خسته باشی خوابت می برد وگرنه اینور آنور می شوی تا خوابت ببرد. می خوابی همانند یک فرشته که آدم از دیدنت سیر نمی شود. پنج شنبه آتلیه رفتیم و عکسهای زیبای گرفتی که دلم می خواست تمام آن 30 عکس خوشگ...
25 مرداد 1394

مسافرتهای یک روزانه

بعد از ماه رمضان در ایام تعطیلات دو روزه یک روز از این تعطیلات رو رفتیم کندلوس جایی باصفا و زیبا با دشتهایی پر از بز و گوسفند و جاده ای طولانیییییییی.  بسیار هوای دلنشین بود باران ریز ریز می بارید ولی ناگهان هوا سرد شد جوری که به در ورودی پارک رسیدیم تگرگ درشت میبارید. سالها بود تگرگ ندیده بودم چقدر برای دلبرمان این تگرگ هیجان داشت و مدام با دیدن هر دانه تگرگ روی کاپوت ماشین از شادی فریاد می زد و می خندید. خوشبختانه بعد از چند دقیقه تمام شد ولی بازم بارون می بارید چتر داخل ماشین داشتیم و سه تایی به همراه دلبرکمان  که پتو پیچ شده بود به پارک و موزه کندلوس رفتیم و خوش گذشت گرچه پاهایمان خیس شد ولی وقتی تو اون فضای خنک نشستیم با یه ...
10 مرداد 1394

تجربیات دخترانه

توی این مدت دخترم چیزهای خوبی رو خودش تجربه کرد که براش خیلی شیرین بود برای اولین بار به نمایشگاه بین المللی کتاب رفتیم و توی راه چند بار به علت خستگی همسر تو ماشین استراحت کردیم از اون به بعد تکون می خوره می گیه مامان تو ماشین بخوابیم خونه خوب نیست خونه نخوابیم. از مسیر که می رفتیم برا اولین بار تونل می دید که خیلی ذوق زده بود و تمام راه رو چه رفت چه برگشت پلک رو هم نذاشت. از نمایشگاه خیلی لذت برد و مدام میگفت بازم بریم کتاب بخریم. عمه اش ازدواج کرد و تو مراسم عمش دختر ماهی بود و کلی رقصید و ناز کرد تازه اونجا فهمیدیم داره یاد می گیره از خودش در مقابل حرف زور بچه های دیگه دفاع کنه. بلز دخترعموش رو دید و تا اومدیم خونه به باباش رو کر...
3 تير 1394

رفع خستگی دختر بانو

گل دختر ما حالتهای مختلفی برای رفع خستگیش داره: اپیزود اول: توی خیابون و بعد از کمی خرید دختربانو: مامان آفتاب بهم خورده خسته شدم بغلم کن من:  الان یعنی بغلت کنم تو بغلم بهت افتاب نمی خوره؟ دختر بانو: یکم بغلم کن خستگیم بره   اپیزود دوم: توی خونه موقع صبحانه یکم چای و نون می خوره دختر بانو: من خسته شدم من: الان بیدار شدی که چرا خسته شدی دختربانو: برم رو تختم دراز بکشم خستگیم بره بعد از یک دقیقه دختر بانو: خستگیم رفت مامان من: به همین زودی دختر بانو: اره من:  ...
29 ارديبهشت 1394

روزانه های دختر بانو 2

گاهی اوقات محبتهایت بی مقدمه است و یکهو آدم تو شک می مونه و دلش می خواد تو اون لحظه بخورتت بی هیچ کلامی در مکانی نا مانوس یا مانوس دستانم را می بوسی و نوازشم می کنی در آن لحظه بهترین شادی را در وجودم می توانی ببینی خوشحالی و شعفی که شاید به راحتی بدست نمی آید ولی آن لحظه بهترین لحظات من است. برای کارهایت اجازه می گیری و می گویی می شه موبایلت رو بدی ساعت بیاد اینجا ازم بگیری و مگر میشود با این طرز گفتار تو به تو نه گفت؟؟ نمی دانم محبت را از کجا گرفته ای ولی دخترکم همیشه همین طور عاشق و مهربان بمان. هنگام خواب بغلم می کنی و مرا می بوسی و من لبخند شعفم همچنان پابرجاست. وقتی خرابکاری می کنی و می دوی و میایی می گویی ببخشید مامان دیگه ا...
14 ارديبهشت 1394

سه روز آخر تعطیلات

چقدر با شور و شوق ریز به ریز سفرمون رو نوشته بودم که همش پرید   حال ندارم دوباره از اول تایپ کنم با فاکتور گرفتن تمام جزئیات، کلش این بود که بعد از کنسرت و سفیدآب و مدرسه خاطره انگیز سریال بچه های همت راهی مکان شور انگیز دیگه ای شدیم که از اینجا به بعد و جزئی می نویسم چون خیلی زیبا بود و اگه ننویسم از خودم نا امید می شم. پیشرو ما راه می افتاد و ما هم چشم بسته به دنبالش و رفتیم به سرولات. جای با صفایی هستش یکهو ماشین پیشرو ما راهش رو کج کرد و رفت وارد جاده ای شد که از اول جاده ترس و هیجان ازش می بارید. ما هم گفتیم بریم دیگه .. دیگه نمی شد که اون بالا می موندیم رفتیم دیدیم جاده ای که ما واردش شدیم جاده شخصی هستش و باور کنید شیبش 7...
29 فروردين 1394