گلدونه خونه ماگلدونه خونه ما، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

مــــــــــــادرانـــــــــــــــــــه

سه روز آخر تعطیلات

1394/1/29 13:21
نویسنده : گلی جون
145 بازدید
اشتراک گذاری

چقدر با شور و شوق ریز به ریز سفرمون رو نوشته بودم که همش پرید

 

حال ندارم دوباره از اول تایپ کنم با فاکتور گرفتن تمام جزئیات، کلش این بود که بعد از کنسرت و سفیدآب و مدرسه خاطره انگیز سریال بچه های همت راهی مکان شور انگیز دیگه ای شدیم که از اینجا به بعد و جزئی می نویسم چون خیلی زیبا بود و اگه ننویسم از خودم نا امید می شم.

پیشرو ما راه می افتاد و ما هم چشم بسته به دنبالش و رفتیم به سرولات. جای با صفایی هستش یکهو ماشین پیشرو ما راهش رو کج کرد و رفت وارد جاده ای شد که از اول جاده ترس و هیجان ازش می بارید. ما هم گفتیم بریم دیگه .. دیگه نمی شد که اون بالا می موندیم رفتیم دیدیم جاده ای که ما واردش شدیم جاده شخصی هستش و باور کنید شیبش 70- 80 درجه بود و با دره ای که طرف راستت قرار داشت و گاماس گاماس با ماشین راه می رفتیم .کلی ترس و فحش به خودمون می دادیم که ای داد بر ما حتی کسی نمی دونه ما کجاییم اگه خدا نکرده اتفاقی برامون بیفته هیچکی نمی فهمه

آپلود عکس

با هر اضطراب و ترسی که بود رسیدیم به پایین و این سوال تو ذهنمون بود که حالا چه جوری این مسیر و با اون شیبهای ترسناک بالا بریم و در این افکار بودیم که سگ نگهبان بسیار زیبایی به پیشواز مان آمد 

آپلود عکس

رفتیم داخل یه کلبه بسیار زیبا و دقیق . انگار که داشتی یه کتاب رمان و با تمام جزئیاتش می خوندی همه چیز دقیق و سرجاش بود خونه ای که تمام دیوارهاش پنجره داشت با یه ویوی کوه روبروش و یه ابشار کوچیک اون دور دستها و رودخونه ای که بازم در شیبهای پایی خونه جریان داشت و یه تراز چوبی خیلی دل انگیز، الاچیقی که اونطرف تر قرار داشت و کیف می داد تابستونهای داغ رو تو خنکی هوای اون منطقه سپری کنی. کل خونه از چوبهای زیبا احاطه شده بود یعنی همه چیزش با چوب بود میزناهارخوری زیبا و چراغهای آویزی که از داخل چوبهای دست ساز رد شده بودند. شومینه خیلی چشمگیر و قشنگ. همه چیز خونه دقیق چیده شده بود یک مجسمه موزه ملی ایران اونجا بود و خیلی توجه منو جلب کرد. از چیزهای دیگه ای که مورد توجه من قرار گرفت کتابهای زبان اصلی انواع باغبانی و پرورش قارچ و آشپزی و کتابهای تاریخی خیلی قدیمی بود که زیر دیوارها دور تا دور اتاق یه ردیف مرتب چیده شده بودند.

نظم و دیسیپلین موج می زد تمام وسایل انگار با خط کش اندازه گیری شده و کنار هم به صورتهای مختلف و اریب قرار داشتند. گنجه ها پر وسایل و چیزهای ناب... کفشها در سایزها و مدلهای مختلف مرتب چیده شده بود و کلا انگار دنیای داستانی  و خیالی بود که ما بازیگراش محسوب می شدیم خیلی لطافت بخش بود. فقط هوا خیلی سرد بود با اینکه شومینه و کولر گازی مدام روشن بود ولی بازم سرد بود. دیگه زیبایی اینجا ما رو طوری شیفته کرده بود که ما نگرانی برگشت رو فراموش کردیم. این ویلای یکی از دوستان بود که از نوادگان یکی از مشاهیر کشور. که البته ایشون چندین ساله ایران نیومدند ولی همه چیز بسیار زیبا. واقعا من اگه جای ایشون بودم همینجا لذت می بردیم و دلم برای اینجا همیشه تنگ می شد. ناهار رو خوردیم و به علت سرمای اونجا شب نموندیم و به جای دیگه ای رفتیم.

آپلود عکس

روز 13 اسفند هم کنار دریا و تو اوج شلوغی بسر بردیم که من دلم می خواست همونجا تو اون کلبه زیبا سر می کردم و تمام کتابهای اونجا رو می خوندم.

دخترکمان هم کلی لذت برد و شاد بود اگرچه تمام ساعات خواب و خورد و خوراکش بهم ریخته بود ولی همیشه می خندید.

مطالب برای نوشتن زیاد بود ولی مجالی نیست باید برم کلی کار دارم.

پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)