عیدانه
بعد از تولد دوسالگیت به شدت سر پدرت شلوغ شد و ما فرصت خرید پیدا نکردیم یه روز مانده به عید کار آقای پدر کم شد و به ما افتخار داد تا برویم خرید.
خریدهایمان را تا آنجا که می شد و می توانستیم در یک روز انجام دادیم ولی باز چیزهایی بودند که هنوز فرصت خریدشان نبود یعنی ما از صبح تا 11 شب بیرون بودیم و وقتی خانه آمدیم تمام کت و کولمان درد می کرد و با تمام خستگی شیره جانمان را خواباندیم سفره هفت سین را چیدیم و خودمان رفتیم تا یه چرتی بزنیم تا لحظه تحویل بیدار شویم ولی خوابمان برد که برد همه مان خوابیدییم.
صبح فردا راهی خانه مادرم شدیم و دو روز در آنجا ماندیم سپس راهی منزل مادر همسر شدیم و 10 ساعت توی ماشین در ترافیک ماندیم تا سر منزل مقصود رسیدیم.
3-4 روزی هم آنجا ماندی و عید دیدنی ها کردیم و دخترکمان شیرین زبانی ها می کرد و چیزها یاد گرفته بود و از دم در خانه میزبان با صدای بلند داد می زد من آمدم سلام.........
اما در این مدت کاملا از این رو به آن رو شده بود حرف گوش نکن و لجباز که من در این مدت چقدر خودخوری ها کردم و چقدر عصبانی شدم. ریتم خوابش بهم ریخته بود و کاملا دخترکمان گویی عوض شده بود.
هر طور بود 8-9 عید راهی منزلمان گشتیم تا دخترکمان با این رویه خو نگیرد و بد عادت نشود.
11 فروردین همراه با دوستان همسر و خانواده هایشان راهی مسافرت دلچسبی شدیم که در پست بعدی با جزئیات تعریف می کنم.