اواخر 14 ماهگی
هفته قبل جمعه راهی پارک ملی بوجاق شدیم دخترم خیلی خوشحال بود چون اونجا یه دشت بزرگ بود و اون می تونست راحت همه جا بدوه تونست خیلی راحت گاو ، اسب و گاومیش ببینه نمی دونم دیگه چه حیونهای دیگه ای بودند چون ما هرچی جلو می رفتیم این پارک تموم نمی شد که نمی شد و فقط همین حیوانها رو دیدیم.
دیشب رفتیم رستوران کارن و کباب و دیزی خوردیم ولی چه سود تو تنها چیزی که می خوردی فقط زیتون و دوغ بود و اونم اصرار داشتی خودت تنها بطریشو دستت بگیری و در این مراحل البته یه عالمه دوغ روی فرش ریخت از زیتون خوردن نگو که یکم می خوردی بقیه اشو می انداختی بیرون مثل رنده فقط ریز می کردی
فردا می ریم خونه عزیزت (مادر بابا) زیاد خوشحال نیستم چون بهم اصلا خوش نمی گذره و فقط تحمل می کنم.
فردا وارد 15 ماهگیت میشی به سلامتی و هنوز با هزار کلک و بازی بهت غذا می دم. اونم با کمک سی دی زبانت فقط. عاشق آهنگهای زیان هستی وقتی اونها پلی میشه اون صفحه ای که توش اون آهنگ هست از توی کتاب نشون می دی . و وقتی هم که آهنگها رو نمی ذارم خود کتابها رو میاری تا برای 1001 بار بخونمش