نوای زندگی
قاشقی را به دستت می دهم آن را برانداز می کنی و بر قابلمه کوچکی می کوبی. قاشق را سر و ته کرده و با دمش می کوبی درمی یابی که صداهای مختلفی از آن بلند می شود و باز می کوبی. دخترکم بکوب و جانــــــانـــــه بکوب که امروز و فرداها مال توست. بشنو این آهنگها را و در خاطر بسپار.
پشت دیوار اتاقت پنهان می شم و تو آرام آرام سرت را از کنار در بیرون میاوری گویی می دانی که قصد بازی کردن دارم. می خندی و جلو میای من هم دالی می گویم و تو می خندی به دنبالت آرام می دوم و تو با صدای خنده و جیغ پا به فرار می گذاری. دوباره به درون اتاق می روم و تو دوباره میای و می خندیم با همدیگر.
وقتی که سرت را شبها کنار صورتم می گذاری وقتی که در دل آن تاریکی می دانی که من بیدارم و با لبخند سرت را کنار من می گذاری پر می شوم از شعف و شادی. تلاش می کنی که خودت بخوابی و مدام حالتهای خوابیدنت را عوض می کنی تا خوابت ببرم و من در تاریکی شب به نظاره ات می نشینم. تلاشت سودی ندارد بلند می شوم و شیر می دهم و تو نـــــــــــــــــاز می خوابی.