نفس راحت
امتحانات تموم شده و اکنون بیشتر وقتم را با دلبندم می گذرانم.
اکنون مسلط تر راه می رود. دیگر کتابها را پاره نمی کند و آنها را ورق می زند. وقتی گیره یا سنجاق مویش را می بیند با دستانش آنها را می گیرد و با لبخندی که نشانگر توانایی اش است آن را بر روی موهای زیبایش می گذارد. جورابهای کوچکش را هم بر روی پاهای ظریفش می گذارد و وانمود می کند که گویی آنها را می پوشد و من می خندم و تحسینش می کنم.
چقدر هر روز متفاوت تر از دیروز است و چقدر زمان زود می گذرد عاشق آیفون تصویری، پریز برق است و دوست دارد در را بازکند و خودش چراغها را خاموش و روشن کند و مدام انگشتان کوچکش به این و آن اشاره می کند.
وقتی پدرش از سرکار برمی گردد برایش ناز می کند و رویش را برمی گرداند تا پدر نازش را بخرد و بغلش کند و در هنگام خروج از خانه می داند که پدر قصد رفتن دارد و آویزانش می شود و گریه میکند.