گلدونه خونه ماگلدونه خونه ما، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

مــــــــــــادرانـــــــــــــــــــه

محبت دخترانه 2

1393/8/4 14:06
نویسنده : گلی جون
159 بازدید
اشتراک گذاری

نوزده ماهگی:

بشقاب ناهارت را  با دو قاشق یکی برای خودت و یکی برای من که بهت غذا بدهم را جلویت می گذارم. قاشق را بر می دارم تا با دستهای کوچکت آن را پر کنی و درون دهانت بگذاری جسته و گریخته با کمک من پرش می کنی و نیمی از غذا را ریخته و بقیه را با تلاش در دهانت می گذاری یکی دو بار امتحان می کنی. منم هم در این بین سعی می کنم تا بهت غذا بدم ناگهان قاشق را پر از برنج می کنی و به سوی دهان من می گیری خنده ای بر لبانم جاری می شود می گویم: نه عزیزم تو بخور.

گویی نمی شنوی و دهانت را باز می کنی و بگویی بخوووووووور یعنی به من نشان می دهنی که دهانم را باز کنم! از تو اصرار و از من انکار دیگر دست به غذایت نمی زنی و غذایی را که من هم بهت می دهم نمی خوری و می گویی نخااااااام.ناچاراً دهانم را باز می کنم تو قاشق را مدام پر می کنی و در دهان من می گذاری و من هم در این بین بهت غذا می دهم.

وقتی پدرت مرا می بوسد فورا هرجا که باشی بلند می شوی و می آیی و دقیقا همان جا را می بوسی. با من ظف می شویی و با من مثلا سبزی پاک می کنی طوری که همه ی ساقه ها را هم قاطی سبزی های پاک شده می ریزی و وقتی برایت توضیح می دهم که اینها را الان نمی شود خورد و خوردنی نیست باید بشورم. مدام این جمله تکرار می کنی که اینا خوردنی نیس... اینها خوردنی نیس.

نهمین دندانت هم دارد سر می کشد و دو قسمت دیگه از لثه ات ورم دارد فکر کنم باید منتظر دوتای دیگه هم باشیم.

وقتی جارو می کشم جاهایی را که کثیف است بهم نشان می دهی و مدام می گویی اینجا اینجا ایشٌه ایشٌه کثیف. دستمال همیشه در دستانت هست و داری همه جا را پاک می کنی.

چقدر محبتت خالصانه است چقدر انسان می فهمد که این نهایت محبت از ته قلب است. چقدر خوب و زیبا به دل می نشیند ولی انسان را چه می شود که وقتی بزرگتر میشود گویی دیگر پدر و مادر را دوست ندارد و محبتش را مخفی می کند. چرا؟؟

امیدوارم همیشه همینگونه که اکنون هستی باشی.. همینطور خالص و عاشقانه . همینطور زیبا و دلنشین.

کم کم داری خودت انتخاب می کنی و بعضی چیزها را می گذارم خودت انتخاب کنی و این خوشحالت می کند تقریبا به مرحله لجبازی ات نزدیک میشوی و بعضی اوقات حرف گوش نمی دهی هنوز برای لباس پوشاندنت و شانه کردن موهایت با من همکاری نمی کنی.

تمام اعضای خانواده را می شناسی و انها را به اسم صدا می کنی.....

پدر جووووووووون

دایی جوووووون

زهی یعنی زن دایی

عزیز( مامان بابایی)

بابزرگ یعنی بابا بزرگ

عمی یعنی عمه

عمو

وقتی پدر بر سر کارش می رود یادگرفته ای که بگویی "بابا دفت آفیس" یعنی بابا رفت دفتر کارش= دفتر کار را به انگلیسی می گویی

وقتی باران می بارد می گویی it's raining و به چتر آمبرا یعنی umberella می گویی.

گاو= cow اسب هم horse و یکسری کلمات دیگه 

روزها باز هم چندین بار کتابهایت را می آوری تا برایت بخوانم و توضیح بدهم الان دیگه تنهایی خودت لگوهای خانه سازیت را درست می کنی و با افتخار به من و پدرت نشان می دهی.

قرار است بازی های فکری سختتری برایت مهیا کنم تا مشغول شوی...پازل یه تکه ای که برایت گرفته بودم را به یک چشم بر هم زدن درست کردی و به من نشان دادی که این چالش بزرگی برایت نیست.

دخترکم دوستت دارم مراقب مهربانی هایت و دوست داشتن هایت باش. همیشه همینگونه با محبت باش.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)