احساس حضور
سه ماهی بود که در اقدام و انتظار بودم....
ماه شعبان فرا رسید ماهی که سالگرد قمری ازدواج من و آقای همسر بود...
این ماه یه جورایی حس می کردم تو هستی یکی هست و داره بهم می گه بابا من دارم میام....
13 شعبان زمانی بود که حضور پر رنگت را در کیت آزمایش خانگی حس کردم...
دلم لرزید... دستم لرزید.. هم خوشحال بودم و هم اضطراب و ترس منو داشت خفه می کرد...
به آقای همسر گفتم...
چیزی نگفت.... تو چشمهاش هم شادی می دیدم که نمی خواست ابراز کنه و هم نگرانی....
نگرانی اتفاقهای بد گذشته...
نمی د انم چطور ؟؟ ولی فورا لباس پوشیدم به آزمایشگاه رفتم و از مسئول خواستم که جواب رو زودتر بهم بگه تا زود داروهامو شروع کنم و خوشبختانه قبول کرد..
ساعت 12 ظهر: جواب حاضر شد دستهام بیشتر می لرزید
به کلینیک زنگ زدم و با ترس و لرز جواب رو خوندم
گفت داروهارو شروع کنم...
و این شروع ماجراهای من و تو و آقای پدر شد.........