فقط 5 روز
تنها پنج روز بیشتر نمانده که من و تو اولین دیدار را با هم داشته باشیم.
عزیزکم این اواخر فقط برای سلامتیت دعا می کنم... بی جهت گریه ام می گیرد.. بی جهت دلم تنگ می شود ... بی جهت عصبانی می شوم و اینها نشون می ده که هورمونهام واقعا قاطی کردن..
عزیزم بزار از این دنیای خاکی کمی باهات حرف بزنم..
بهت بگم که این دنیا غم و شادی و سختی و خوشحالی داره . هر وقت از دست این غمها خسته شدی و دلت گرفت بدون که منو پدرت هستیم هستیم بشنویم که چه در دلت می گذره .. خدا هم هست البته هر وقت دلت از بی عدالتی دنیا گرفت با خدا حتما حرف بزن...
تو شادی هات هم ما رو حتما سهیم بدون و شکر و خدا و همیشه بجا بیار...
عزیزم آرزو می کنم که دنیا همیشه به کامت بچرخه و زندگی شیرین و باعزتی داشته باشی.. این آرزوی منو پدرت هست..
پدری که واقعا دوست داره همیشه باهات بازی می کنه و حرف می زنه و با زبون کودکانه اش تو رو نوازش می ده.. خوشبحالت که چنین پدری داری.. مراقبش باش همیشه دوستش داشته باش... اون همیشه سعی می کنه که برای ما بهترینها رو تهیه کنه ایشالله خدا هم کمکش کنه که شرمنده ما و هیچ کس دیگه ای نشه..
دخترکم امروز رفتیم بیمارستان و برای زایمان تشکیل پرونده دادیم...
مامان یکم می ترسه از عمل از لحظات بعد عمل و روزهای آینده.. براش دعا کن که خدا بهش توان بده که بتونه از تمام لحظه های دنیا اومدنت و باهم بودنمون لذت ببره...
بدون دوست دارم... و تا آخرین لحظه سعی کن از دوران جنینی ات لذت ببری چون دنیا یکم سخته توش زندگی کنی و به آرومی شکم مادر نیست...
اینها رو بهت می گم نه اینکه بترسونمت بلکه بیشتر آشنات کنم با این دنیا تا از این دنیا زیاد انتظار نداشته باشی...