گلدونه خونه ماگلدونه خونه ما، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

مــــــــــــادرانـــــــــــــــــــه

اولین هدف پرنسسم

1393/8/29 13:13
نویسنده : گلی جون
177 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز  (در 1 سال و 8 ماه و 13 روزگیت) وقتی داشتم بهت میان وعده شیر و کورن فلکست رو می دادم از مزایای شیر و اینکه استخوانها رو چه طور قوی می کنه صحبت می کردم می گفتم زود بزرگ شی بری مدرسه و تو با خوشحالی منو نگاه می کرده و دهانت را باز می کردی ناخود آگاه یهو ازت سوال کردم که چه کاره بشی؟ گفتی دوتور یعنی دکتر و من با تعجب بهت نگاه کردم و خنده ام گرفت که این دکتر شدن رو کی بهت یاد داد ولی برام جالب شد و ادامه دادم بعد با چی بری ؟ و تو با خنده رو لبهات گفتی با ماشین، پلین plane من باز هم از این حرفت مشعوف تر شدم.

امروز صبح وقتی با پدرت صبحانه می خوردیم دوباره اینو ازت پرسیدم و تو دوباره همین جوابها رو دادی و پدرت هم تعجب کرد. خوشحالم که هدف داری نمی دونم میشه اسمشو هدف گذاشت یا نه ولی خوشحالم که چنین کلماتی رو حتی شده از جایی هم شنیده باشی رو بیان می کنی.

دیروز غروب دوتایی از بیکاری و واسه یکم تنوع رفتیم پیاده روی و من درختی که خیلی کوتاه بود رو بهت نشون دادم و به برگهاش اشاره می کردم می گفتم برگهای درختها تو پاییز می ریزه در حالی که دونه دونه برگهای زردرنگ خوشگلی که هنوز روی درخت بود رو برا نشون دادن عمل ریختن از بالا ولشون می کردم تا بخورن به زمین چند تایی رو هم دست تو دادم و تو هم همین کارو می کردی و می گفتی  "می ریزه می ریزه" در راه برگشت درختهای بزرگ رو بهم نشون می دادی که بریم برگهاشونو بریزیم و من با کلی توضیح که دستمون بهشون نمی رسه قانعت کرد.

توی این ماه این دومین باریه که عابر بانک من ناپدید میشه و حدس می زنم تو یه جایی اونها رو جاسازی کردی هنوز که نتونستم بفهمم کجاست مخفیگاهتخنده. و من فکر کنم  مجبورم دوباره برای گرفتن کارت جدید برم بانک.

تقریبا الان دیگه جمله می گی و به همه چیز احاطه کامل داری چند روز پیش که واسه خرید رفته بودیم فروشگاه قبلش بهت قول دادم که برات دنت بخرم. تو فروشگاه در حالی که بی خیال برای خودم می گشتم و تو توی سبد خرید نشسته بودی یهو گفتی ـآها پیداش کردم- و من با تعجب پرسیدم: " چی رو پیدا کردی مامان" و تو : "دنت دنت دنت" و وقتی برات یکی از دنتها رو گذاشتم تو سبد گفتی "اون یکی اون یکی" یعنی اینو نمی خواستی و یکی دیگه رو انتخاب کرده و تازه بهم با انگشتت به کف دستت اشاره می کردی و می گفتی: "تو دست، اینجا اینجا" و من هم اطاعت امر کردم.

دیگه خودت وقتی دلت برای کسی تنگ میشه میگی به کی زنگ بزنی و بیشتر به مامانا می زنگیم و تو یه چیزهایی رو درست و ادا می کنی و بعضی و اوقات یه چیزهایی می گی که به زبون خودته و مدام پشت تل می خندی و انگار چیزی رو برای اونها توضیح می دی. قربونت برم که اینقدر بامزه شدی و شیرین ماشالله. 

 

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان طاها و رها
29 آبان 93 13:30
بعدازظهر به خیر خدا! به کسانی که به شما حسودی میکنند احترام بگذارید زیرا اینها کسانی هستند که از صمیم قلب معتقدند شما بهتر از آنانید. سبک زندگیتون پر از شادی و خدا