گلدونه خونه ماگلدونه خونه ما، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

مــــــــــــادرانـــــــــــــــــــه

رالی

1393/9/12 14:44
نویسنده : گلی جون
147 بازدید
اشتراک گذاری

هفتم آذر ماه مسابقه رالی درشهر  از رودسر تا ماسال بود ما هم برای تنوع و سرگرمی برا اولین بار شرکت کردیم شبش زفتیم خونه مامانا تا فردا صبح اونم با ما بیاد ولی شرایط اومدنش فراهم نشد. صبح زود آماده رفتن شدیم تو هم که خواب گنجشکی داشتی تا من پا شدم پشت سرم بیدار شدی.  وقتی لباسهامونو پوشیدیم بهت گفتم بیا باهم بریم رالی تو گفتی "نه نمیام" و حاضر نیودی که با ما بیای منم که مسئول نقشه خوانی در این مسابقه بودم واسه اینه تویه این 2 ساعت و خورده ای مسیر مسابقه حواسمونو پرت نکنی تا ما مسیر و اشتباه نریم تا نمره منفی نگیریم زیاد اصرار نکردم و با خیال راحت گذاشتمت پیش مامانا.

ساعت 9 صبح مسابقه شروع شد و ما هم حرکت کردیم. مسابقه جالبی بود علایم جالبی داشت و برای ما هیجان انگیز بود بعد از مسابقه که البته ما برنده نشدیم با اون همه دقتی که کردم مثلا رفتیم رستوران ماسال با دوستهای بابایی ناهار خوردیم و بعد از ناهار رفتیم یه سفره خونه و با دوست بابا و خانومش چای و میوه خوردیم جات خیلی خالی بود. دو بار بهم تلفن زدی و احوالمونو پرسیدی همش دلم پیش تو بود ولی در اخر خیلی خوشحال شدم نیومدی چون از 7 صبح تا 7 شب ما بیرون بودیم و اگه تو هم میومدی اذیت می شدی. تو راه برگشت هم بهمون گفتی برات موز بخریم و ما هم برات خریدیم.

یکی از تکه کلامهای منو همیشه تکرار میکنی اخیرا وقتی می خوام بچلونمت و فشارت بدم بلند می گم ای خداااااااااااااا به صورت کشیده و توهم عینا همینو برای ما و بقیه میگی بغلشون می کنی و می گی ای خداااااااااا حتی عروسکهاتو هم همینجوری خطاب می کنی.

گاهی بی مقدمه بغلم می کنی سرتو می ذاری رو دستام و یه عالمه دستمو می بوسی. الهی همیشه چشمه محبتت جوشان باشه.

الهی آمین.

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)