گلدونه خونه ماگلدونه خونه ما، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

مــــــــــــادرانـــــــــــــــــــه

آنچه بر من گذشت

1390/7/15 19:29
نویسنده : گلی جون
200 بازدید
اشتراک گذاری

از آخرین آپی کردم یک ماه می گذره سعی می کنم تمام اونچه که یادمه رو بنویسم.

1- اولین چیزی که الان به یادم افتاد این بود که من پس از این همه تلاش برای انتقالی و موفق شدنبرای رفتن به دانشگاه چند روزی معطل  ثبت نام شدم و خلاصه به مرحله شیرین ثبت نام رسیدم که بایک مشکل خیلی بزرگ مواجه شدم و اون این بود که خانم مدیر گروه محترم بعد از کلی نامه نگاری باایشون فقط 2 درس از درسهای گذرونده منو قبول کرد و با این توصیف من باید 4 ترم دیگه باز می خوندم که من شاخ درآوردم.niniweblog.com من با کلی ناراحتی از این همه دوندگی منصرف شدم دیگه برا ثبت نام نرفتم و تصمیم گرفتم که یا دوباره برگردم البته بعد از بچه دار شدن niniweblog.com و یا اینکه همین جا دوباره امتحان می دم و درسم رو ادامه می دم آخه جدا از این 4 ترم کلی هم باید پول کل ترمهام می شد که اگه لااقل دو ترم بود می شد کاریش کرد.

2- همسری دوباره به مالزی رفت و من دوباره راهی خونه مامان شدو ولی دریغ از اینکه این خانواده شوشو یه زنگ بزنند و احوال ما رو بپرسندniniweblog.com اصلا دیگه فکر می کنم که اونا نیستند و بی خیالشون شدم......اعصابم رو داغون کردند به خدا.......خدا ازشون نگذره

3- قرار بود آز ها رو ببرم دکتر و من نوبت دکتر داشتم همه آزهام حاضر بود به جز آز ژنتیک که بدقولی کردند و اون روز حاضر نبود در صورتی که فرداش قرار دکتر داشتم.

من دیگه صبرم تموم شده بود با بقیه آزها راهی مطب دکتر شدم و بعد از کلی انتظار نوبت من شدniniweblog.com و خانم دکتر اعلام کردند که باید برا حاملگی بعدی بهم آمپول ضد انعقاد بزنند و برا اینکه مطمئن تر از جواب آز بشه دوباره این آزها رو داد تا تکرار کنم.........

پس فردای بعد از وقت دکتر بهم زنگ زدند و جواب آز ژنتیکم حاضر بود که خدا رو شکر مشکلی نداشت و من قراره دوباره امروز برم اون تکرار آز رو بگیرم و ببرم پیش خانم دکتر البته اگه وقت بده چون وقت من واسه 2 آبان هستش که من واقعا دیگه نمی تونم صبر کنم

این بود آنچه که یادم بود..............

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)