گلدونه خونه ماگلدونه خونه ما، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

مــــــــــــادرانـــــــــــــــــــه

شیرین بازی

دراز می کشم و تو هم آرام سرت را برای لحظه ای روی شکم می گذاری. سرت را بلند می کنی گویی که چیزی یادت آمده باشد و در این هنگام است که لبانت کوچکت را بر روی شکم حس می کنم و شروع به پوووووووو کردن می نمایی و این تکرار می شود و من قهقه می زنم وقتی صدای خنده های مرا می شنوی انگار که اتفاقی نیفتاده مرا می نگری و دوباره این روند تکرار می شود. دخترکم امروز وقتی گفتم که عروسک تولو را بده به من داد یک بار دیگر این کار را ازش خواستم و این روند تکرار شد. روز به روز به شیرینکاریهات اضافه میشه و هر روز من عاشقتر میشم
10 آذر 1392

توانایی های اخیر من

چند روزی مریض بودم و مامانیم منو فورا برد دکتر و دکتر برام کلی دارو نوشت. الان یکم بهترم ولی بازم  از سینه ام یه صداهایی میاد اصلا ازشون خوشم نمیاد. کنار پنجره اتاقم سرپا می ایستم و از اون بالا آدمها رو نگاه می کنم و در همین حال هم خودمو برا مامانم لوس می کنم و سرمو عقب می کشم تا مامانم منو بوس بده و منم در جواب بوسش چون بلد نیستم بوس بدم می خورمش و هاااااااااااااا می کنم و دوباره این تکرا میشه.. وقتی مامانیم تو آشپزخونه است منم تند تند چهار دست و پا می رم دنبال مامانیم و پاهاشو می گیرم و بلند میشم و به مامانم می گم که منو بغل کنه حالا به من چه که داره چه کاری انجام می ده. ماشین لباسشویی رو هم می گیرم و بلند میشم همچنین اجاق گاز رو و...
3 آذر 1392

توانستن

بالاخره در 7 ماه و 25 روزگی  قشنگ 4 دست و پا میرم و تمام خونه رو زیر پای خودم طی می کنم و این یعنی باید همه مراقب من باشند تا دست گل به آب ندم. دیوار و پشتی رو می گیرم و یکم راه میرم البته اگه انگیزه داشته باشم یکی از وسایل موردعلاقه و یا جدید منو به سمت خودش بکشه.  
16 آبان 1392

راه رفتن با کمک

چهار روزی هست که دخترک شیرینم با کمک وسایل از جمله مبل و پشتی راه میره و همیه دلش می خواد که ما ببریمش کنار این وسایل تا راه بره البته در کنار این راه رفتن بازی هم باید باهاش بکنیم. در حال کنکاش همه خونه است حتی زیر فرشها. البته عاشق سرامیک هم هست همیشه به اون قسمتهایی از خونه که فرش و موکت نیست سرک می کشه و دستهاشو محکم می کوبه به سرامیک. عشقکم عزیزکم یواشتر دستان کوچکت را بکوب!!!!!!! دخترکم clap  و bye bye رو خوب می فهمه و هروقت بهش بگیم اونها رو با خنده زیبایش انجام می ده. در همین راستا هم چون الان 4 دست و پا می رم مامانم اصلا به درسش سهله به یکم از کارهای خونه ای که می کرد هم نمی رسه ...   من دارم بزرگ می شم..........
16 آبان 1392

4 دست و پا

در هفت ماه و 18 زندگی زیبایت چند قدمی 4 دست و پا می روی و زود خسته می شی و دراز می کشی. کنار دیوار و مبل و هرچی که قابل تکیه کردن باشد می ایستی و دنیا را مثل آدم بزرگها نظاره می کنی.عاشق  توپ بازی هستی و دلت می خواد یکی تو را بلند کند تا به توپ شوت کنی. دایی ات مدام بغلت می کنه و روی یخچال و کمد می نشوندت و تو هم که عاشق هیجان و بازی های بالاتر از سن خودت هستی همش چشمت اون بالا بالاهاست....   وقتی کنار چیزی می ایستی بعد از یک مدت خودتو از عمد به عقب پرت می کنی تا ما بگیریمت و این روند بارها تکرار میشه و این از بازی های مورد علاقه ات هست. برای خودم:  فردا تولد 30 سالگی ام هست و من هنوز مات و مبهوتم باورم نمیشه که...
1 آبان 1392

تلاش

روی زمین دمر شده ای مدام نق و نوق می کنی که بگویی بیایید مرا بغل کنید جایم خوب نیست..    مدام مسیر راهت را کج می کنی.. زمین را می خوری می خواهی ببینی چه طعمی دارد!!!! باز هم نق می زنی.. دستانت را بر سرامیک کف اتاق می کوبی گویی می دانی که صدایش تو را خوشحال می کند.. باز هم می کوبی و در همان حال خوش و شادت باز نق می زنی... عزیزکم دخترکم این رسم زمانه است این رسم بزرگ شدن و مستقل شده است باید تلاش کنی شاید هزاران بار تلاش و تلاش تا موفق شوی بر رو پاهایت قدمهای استوار برداری.. می دانم سخت است می دانم... می دانم که کسی را صدا کردن ولی پاسخی از آن نشنیدن چقدر سخت است .. با چشمانت کوچک مدام بر می گردی و دوباره در حالی که تلاش برای 4 دس...
22 مهر 1392

اولین خرابکاری

من اولین خرابکاری زندگی ام رو تو 7 ماه و یک روزگی ام انجام دادم و گردنبند مامان خودمو کشیدم تاببینم چه اتفاق با مزه ای می افته و فهمیدم که اون فقط پاره شد. کم کمک دارم شیطونی هام زیاد میشه جیغهای بلند می کشم تا به خواسته هام برسم ولی مامانم توجه نمی کنه و دوبارع جیغ می کشم تا ببینم تو این مسابقه جیغ کی برنده میشه.. چند وقتیه دمر می خوابم تا شیر بخورم هرچی هم مامانم میگه اینجوری نمیشه شیر خورد گوش نمی دم و با برگشتن به حالت خواب دوباره یه ملق می زنم و دمر میشم اینجوری بهتره به نظر من. سه روز پیش مامانم منو برد آرایشگاه تا فر موهامو کوتاه کنه منم از خانم آرایشگر ترسیدم چون ماسک رو صورتش بود و گریه کردم. فکر کنم از اینکه یکم موهام کوتاه ش...
14 مهر 1392

آغاز هفت ماهگی

دیگه رفتم تو هفت ماهگی. فرنی و سوپ می خورم در کنارش اگه سیم یا دستمال کاغذی باشه بدم نمیاد که اونها رو بخورم به نطرم اونها خوشمزه ترند. عاشق خودم هستم وقتی عکس خودمو تو لپ تاب بابایی ببینم کلی ذوق می کنم و براش می خندم  می خوام خودمو بگیرم ولی مامانی نمی ذاره که به مونتیتورش دست بزنم...   با نی آب می خورم البته بگما کلی با آب جباب باید درست کنم بازی کنم وقتی خسته شدم آب رو می خورم. مامانم جدیدا ترم دانشگاش شروع شده    آخه من نمی دونم این دانشگاه چیه که میره من خودم هفت هشت تا دانشگاه و دکترا و فوق دکترا هستم الکی خودشو مشغول کرده منم چون می خوام اذیتش کنم نمی ذارم درس بخونه ورقه هاشو می خورم    جدی...
6 مهر 1392