چالش دوم
همیشه از شیر گرفتن برگ گلم برام کابوس بود و البته همچین هم این پروسه راحت ومثل آب خوردن نبود! چه شبها و روزهایی که برای شیر خوردن گریه می کردی و خوابت می برد و حتی نوازشها و حواس پرت کردنهای من برات کارساز نبود. از اوخر شهریور شروع کردم که وعده های شیر خوردنت رو کم کنم چه بسا که اصلا لب به غذا نمی زدی و مدام هر چند دقیقه برای ته بندی میومدی سراغ اولین و ساده ترین وعده ممکن و اون هم شیر من بود. خلاصه هفته های زیادی گذشت و وعده ات به یک وعده موقع خواب شب رسید. با چه تلاشهای مستمر و سختی تونستم بعد از ظهرها بدون شیر بخوابونمت. هر چه که بود و نبود الان یک هفته است دیگه شیر شبت قطع شده و البته الان خواب...
نویسنده :
گلی جون
22:00