گلدونه خونه ماگلدونه خونه ما، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

مــــــــــــادرانـــــــــــــــــــه

دلتنگ نی نی

دلم گرفته ای خدای آسمون.... خدای مهربونی که مهربونی هاتو خیلی شنیدم دلم یه نی نی سالم و صالح و تپل مپل و سفید می خواد. خدایا گاهی این فکر آزارم می ده که نکنه تو صدامو نمی شنوی نکنه منو دوست نداری خدایا خیلی امید دارم به کرمت . خداجونم منو یادت میاد؟؟ چرا هرچی که ازت می خوام با کلی التماس و دعا و گریه زاری بهم می دی؟ خدایا چرا برا بعضی ها همه چی رو روال عادی و بی دردسر پیش می ره ولی تا نوبت حاجت من می شه می گی دوباره برو ته صف؟؟ خدایا نذار این شیطان منو ازت غافل کنه!!! خدایا می دونم که درجه طاقت بنده هاتو می دونی ولی من طاقتم تموم شده دلم داره می ره
3 شهريور 1390

اندر حکایت سفر به ایران (قسمت اول)

بعد از یک ماه با این سرعت اینترنت ایران من اومدم تا از لحطه پرواز تا امروز بنویسم......... این قسمت اولشه.................. صبح  ساعت 11 یعنی 28 اردیبهشت ما پرواز داشتیم و ما هم زودی از خواب بیدار شدیم راهی فرودگاه خیلی زودتر از همه زسیده بودیم صبحانه رو فرودگاه خوردیم و تا لحظه گرفتن چمئونها رسید بله نوبت ما شد... وقتی رفتیم از قبل هم می دونستیم اضافه بار داریم با هزار التماس و این ور اونور یه 70 کیلویی رو تونستیم زیر سیببیلی رد کنیم ولی بازم 6 کیلو اضافه بود منم تو این فرودگاه دیگه اعصاب درست حسابی برام نمونده بود و شوق وذوق ایران داشتم تا هرچه زودتر برم تو هواپیما... مجبور شدم این 6-7 کیلو رو از لباسهای نازنینم کم کنم و یه خ...
2 شهريور 1390

اندر حکایت سفر به ایران (قسمت دوم)

بعد از دوماه از آخرین آپلود سایت امروز اومدم تا بگم از آنچه گذشت بر ما..... ما به ایران اومدیم دو روز اول در منزل مادر من سکنی گزییدیم و حدود یک هفته به دلایل کار همسری راهی منزل مادرشوی شدیم که اصلا به من خوش نگذشت و هیچ  وقت فراموش نمی کنم گرچه اولین بارشون نبود. به دلایل سقط های مکرر من و دلتنگی های انجام شده پامو در یک کفش کردم و همسر عزیز رو راضی کردم که در ایران ماندنی شویم.  بنابراین اولین گام بلند کردن مستاجر سمج و بی ملاحظه ما بود که یه عالمه گیس و گیس کشی بلندش کردیم و دو هفته ای من و همسری مشغول رنگ کردن اتاقهای خونه شدیم. واقعا دلم برای خونه زندگی خودم تنگ شده بود. دلم برای تک تک وسایلهام و اتاقم تنگ شده بود. الب...
2 شهريور 1390

ثانیه ها

انتظار....... به ثانیه ها و تیک تاک ساعت نگاه می کنم.. به چمدانهایی که در گوشه اتاق انتظار این را می کشند تا زیپشان کشیده شود.. به لحظه ای می اندیشم که مادر و پدرم را در آغوش خواهم کشید و رنج هایی را که کشیده ام با آنها درمیان خواهم گذارد... چقدر شیرین است...چقدر دلم می خواهد زودتر زمان بگذرد....ولی باز قلبم به تپش می افتد فکرم به لحظه ای پرواز می کند که باز انتظار های بیجا و بی دلیل دیگران مرا خواهد رنجاند و این سفر را به کاممان تلخ خواهد کرد... به لحظه ای که من باید کودکانی را همیشه ببینم که یاد آور کودکان از دست رفته من اند... این صحنه ها را دوست ندارم ... نمی خواهم در چنین محیطی قرار بگیرم... حتی فکرش نفسم را تنگ می کند و یادش مرا ب...
26 ارديبهشت 1390

آخرین جمعه در مالزی

امروز جمعه است دیگه جمع کردن وسایل هامون تموم شده و چند روزه دیگه راهی ایران می شیم. آخرین جمعه ای که ما مالزی هستیم یعنی هفته دیگه من خونه مامانم هستم  . امروز شوشو رو فرستادم سفارت تا پاسم رو بگیره خدا کنه که آماده شده باشه چون شنبه و یک شنبه که تعطیله سه شنبه هم عید وساک هستش از این مالایی ها بعید نیست که دوشنبه رو هم تعطیل کنند... الان در انتظار شوشو نشستم و گرسنگی می کشم تا بیاد مادرشوهر جان می خواستند که ما اول بریم خونه اونا ولی مگه می شه من اول برم اونجا محاله.. خیلی احوالم رو گرفتند وقتی مریض بودم حالا که اول اولشه دارند خوش خوشی می کنند مثلا... من هم یک گوش رو در و اون یکی رو دروازه کردم اصلا به حرفش توجه نکردم...
23 ارديبهشت 1390

دلم تنگه

سلام نی نی گولوی من که تو آسمونها داری با فرشته ها بازی می کنم....... امروز دلم گرفته خیلی دلم هواتو کرده می دونی!!!!!!!! همش به یادتم ولی امروز دلم بیشتر از قبل گرفته و آسمون دلم بدجوری طوفانی. همش خبرهایی می شنوم که فلان دوستم یا فلان فامیل مامان شدند ولی من؟؟؟؟؟؟ هنوز نتونستم تو رو کنار خودم داشته باشم. همش دلم خوش بود که تو زودی میای کنار من باشی. تو تمام رویای منی...دلم می خواد بیای تا شیرینی زندگی ما بشی... دلم می خواد بغلت کنم و موهاتو شونه کنم. فکر کن تو با دستهای کوچیکت دستم رو بگیری... خدایا چرا؟؟ من دلم نی نی می خواد.....خدایا توی این دنیای به این بزرگی چقدر می خوای مارو امتحان کنی... دوست دارم نی نی خیالیم.. ...
19 ارديبهشت 1390

پاسپورت

بالاخره بعد از کلی ایراد گرفتن از عکس پاسپورت .. من دیروز با توپ پر رفته بودم سفارت و منتظر بودم تا بار دیگه اشکال بگیره ... بعد از سه روز ایراد از این که چرا زمینه عکس این رنگیه؟؟؟ چرا عکس کیفیت نداره خلاصه قبول کردند عکس منو آخه یکی اینجا پیدا نمی شه بهشون بگه آدم حسابی آخه مگه ابنجا ایرانه که خوب عکس بگیرند...... از این مالایی ها چه انتظاری میشه رفت چرا آدم رو سرگردون می کنید!!!!! منم نامردی نکردم و عکسی که ایران 6-7 ماه پیش گرفتم بهشون دادم تا قضیه تموم شه .... حالا باید صبر کنم تا پاسم حاضر شه........ خدا کنه زود حاضر شه چون سفر باید بریم ...
16 ارديبهشت 1390

کودکانه

به نام خدایی که اینجاست درست مثل قدیما....   حال و هوایی داشت زندگی ما قدیما  روز و شب ما پر از صفا بود قدیما  روزمون شده خوابیدن شبمون شده یاد قدیما   کارمون شده غم خواری دلمون تنگه واسه قدیما  گریه شده چارمون دلمون پر از درد واسه قدیما  خدا میگه دوردانه من زندگی کن مثل قدیما گریه نکن عزیزکم بازم دوست دارم مثل قدیما  خدا میگه تو هم مثل من تنهایی به یاد قدیما  دیدی چه سخته زندگی در بر دوست مثل قدیما   خدا میگه چشیدی حلاوت&n...
13 ارديبهشت 1390

این روزهای من

این چند روز که من کلی خرید برا خونه داشتم چون به واسطه امتحانات کذایی بنده این مدت ما اصلا خرید نرفتیم.... شنبه هم کل روز رو داشتیم به کار مقدس نظافت خانه می پرداختیم که به واسطه همون علت بالایی چند مدت عقب افتاده بود... یک شنبه هم که اینجا تعطیل بود و گفتیم چه کنیم چه نکنیم اومدیم وسایلهای سفر رو کمی جمع کردیم منظور از کمی همین که چمدونها رو از کمئت بیرون آوردیم......... خسته نشیم یه وقت دوشنبه هم که باز اینجا تعطیل بود چون روز کارگر یک شنبه بود و به تعطیلی رسمی برخورد کرد دوشنبه رو هم به خاطر روی ماه کارگران مالزی نشین تعطیل کردند. اما سه شنبه یه روز کاری سخت برا ما شروع شد چون یه عالمه کار تو سفارت داشتیم و تا ساعت 2 بعد از ظهر ال...
13 ارديبهشت 1390